سرما فرصت فکر کردن را از من ربوده است به ناچار زیپ لباسم را بالا می کشم . دوست دارم گرم بشوم در این بوران یک درجه هم امیدوار کننده است . گرما هم خیلی وقت است مرا نا امید کرده است . موج سرما چشمانم را آزرده می کند با نا امیدی سعی در باز نگه داشتن چشمانم می کنم  . در این سرما بیدار ماندن هم مکافاتی است. باز هم تاریکی و سرمای دخمه از من پیشی گرفتند.چشمانم را می بندم.