ارسال
شده توسط فرزاد 1 در 87/7/28 12:54 عصر
بیا تا راه بسپاریم به شوی سرزمین هایی که در آن هرچه بینی ببکر ودوشیزه است
ونقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بودست
که چونین پاک وپاکیزه است
-
بسوی آفتاب شاد صحرایی
که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی
بیا بر بی کران سبز و مخمل گونه دریا
لحظه ی من در راه است و امشب بشنوید از من
امشب آب اسطوره ای را به خاک ارمغان خواهد کرد
امشب سری از تیرگی انتظار بدر خواهد آمد
امشب لبخندی به فراترها خواهد ریخت
بی هیچ صدا زورقی تابان ،شب آب ها را خواهد شکافت
زورق ران توانا که سایه اش بر رفت و آمد من افتاده است که چشمانش گام مرا روشن می کند
که دستانش تردید مرا میشکند
پاروزنان از آن سوی هراس من خواهد رسید
گریان به پیشبازش خواهم شتافت
در پرتو یکرنگی ،مروارید بزرگ را در کف من خواهد نهاد
از سهراب