خربزه دزدان
عارفی بود که سالها ی طولانی به عبادت خدا مشغول بود و به جایی رسیده بود که هر روز سفره ای از طرف خدا و انواع غذا فرستاده می شد روزی خدا این شخص را امتحان کرد و غذا برایش نیامد و آن عارف گرسنه ماند از عبادتگاه خارج شد و از کنارمزرعه ی گندمی گذشت چشمش به گندم ها افتاد و در حالت گرسنگی چند دانه گندم از خوشه ای جدا کرد و خورد وبعد با خود گفت این گندمی که خوردم مال من نبودو چرا من چنین اشتباهی کردم و مال مردم را خوردم و در همان جا دست به آسمان بلند کرد و گفت خدایا مرا به خاطر کار اشتباهی که کردم در همین دنیا مجازات کن و و خطایم را به آخرت میفکن. در همان موقع این مرد تبدیل به گاوی شد و سربه زمین های زراعتی مردم برداشت وشروع کرد به خوردن محصولات کشاورزی . تا اینکه خبر به داروغه دادند و گفتند گاوی بزرگ در صحرا پیدا شده که بی صاحب است و زمین های مردم را خراب کرده و محصولاتشان را خورده است داروغه دستور داد و گاو را آوردند به خانه داروغه و در طویله بستند و داروغه گفت این گاو زمین هر کس را خراب کرده بیاید و گاو را ببرد و در کارها از او استفاده کند .مردم زیان دیده هر روز می آمدند و گاو را برای شخم می بردند و کارهای خود را انجام می داد ند سال هاگذشت و گاو پیر شد گاو را سر بریدند و سر گاو را که استخوان ها یش باقی بود را به عنوان چول قزک یا مترسک برسر چوبی کردند و در یک مزرعه خربزه کار گذاشتند شبی یک عده دزد آمدند که در تاریکی خربزه دزدی کنند چند خربزه باز کردند و ناگهان صدای خنده ی بلندی را شنیدند ترسیدند و از مزرعه بیرون رفتند تعجب کردند دیدند کسی که در این اطراف نیست برگشتند و شروع کردند به باز کردن خربزه از بوته ها دوباره صدای خنده برخاست باز از زمین بیرون رفتند صدا خاموش شد هفت بار این اتفاق افتاد تا اینکه دیدند این صدا از سر گاوی است که برسرچوب گذاشته شده .دزدان خربزه ها را گذاشتند و دست از دزدی کشیدند و رفتند به پیش پیغمبر و موضوع را تعریف کردند و از پیغمبر خواستند که راز این کار را بگوید پیغمبر دورکعت نماز خواند و از خدا خواست که سر را به حرف دربیاورد. بعد از دعا پیغمبر از سر پرسید تو که هستی؟گاو گفت من عابدی بودم که صدها سال در بلندای کوه عبادت خدا را انجام می دادم و یک روز دست دراز کردم و چندانه گندم مردم را خوردم و خدا برای مجازاتم مرا تبدیل به گاو کرد که سال ها طولانی کارهای سختی انجام می دادم و این سرانجام کار بد و حرام و خوردن مال مردم بود.دزدانی که در آنجابودند از کارهای زشت خود پشیمان گشتند و برای جبران آن از پیغمبر خدا کمک خواستندو آن گاو هم براثر دعای پیغمبر به حالت انسان برگشت و به توبه و عذر خواهی و عبادت خدا مشغول گشت.