بزرگان زاهدشهر: مردم زاهدشهر یا همان زاهدان در زهد و عبادت و عرفان زبانزد هستند و این دیار غریب در گذر زمان انسان های شریف بسیاری را به خود دیده است که برخی در این میان سرآمد هستند در این مجال سعی بر این است تا تعدادی از این بزرگان را معرفی نماییم اما یقینا هیچگاه نخواهیم توانست تا حق مطلب را تمام و کمال ادا نماییم لذا بازهم از دوستداران زاهدشهر تقاضا دارم تا با ارسال نظرات سازنده خود در این راه سایت زاهدشهر را همیار و همراه باشند تا با کمک شما عزیزان مطالب فعلی را ویرایش و تکمیل نماییم. استاد امیر کریمیان : او عارف و مومن دلداده ای بود که بدون فراگیری سواد قادر به خواندن قرآن کریم بود و برخی سوره های کتاب آسمانی را حفظ بود به گونه ای که در مجالس قرائت قرآن حاضرین را راهنمایی و اشتباه های آنان را متذکر می شدند . او با تمام خلوص و متانتی که داشت از راه دوخت کفش ملکی امرار معاش می کرد البته هیچگاه حاضر نمی شد برای دستمزد خود از مردمان فقیر وجهی دریافت کند. او به جای باز کردن دکان در گوشه منزل خود با روی باز پذیرای مردم دیارش بود وقتی در این خصوص از او سوال شده بود که چرا در دکان کار نمی کنی گفته بود: نمی خواهم تا چشمانم به نامحرم بیفتد. همین متانت و اخلاصش بود که او را در بین مردم عزیز و محترم ساخته بود .چهره نورانی صمیمی و جذابش هنوز در اذهان مردم باقیست. جایگاهش در جوار حضرت دوست رفیع باد و یاد و خاطره اش همیشه جاویدان. دکتر ندیمی: از اولین پزشکان بسیار حاذق خطه زاهدان بود و در طبابت زبانزد مردم منطقه بود ویژگی خاص این مرد بزرگ خلوص و زهد و عبادتش بود که از او مردی مومن و وارسته ساخته بود و بسیار مورد احترام مردم بود . بسیار ساده زیست بود و همیشه با روی خوش پذیرای مراجعین بود این عارف بزرگوار در محلی خاص بر روی یک تپه در نزدیکی زاهدان ( زاهدشهر )که برای عبادات خود تهیه کرده بود به عبادت خداوند خود می پرداخت. محل عبادت او به صومعه مشهور بود. یاد و نامش جاویدان باد و روحش قرین رحمت ایزدی. آقا ملاقلی روشندل : اصالتا اهل روستای نصیرآباد بود و هرچند از نعمت بینایی هر دو چشم محروم بود اما با تکیه به قدرت ایمان آنچه را که باید دید، می دید. ابتدا به ملاقلی مشهور بود اما به سفارش روحانی بزرگوار حاج یحیی انصاری به مردم او را آقای روشندل صدا می زدند .با کلاه سفیدش عبابه دوش وعصازنان به تنهایی کوچه های تنگ و باریک زاهدان را می پیمود و همیشه برای حضور در نماز جماعت از اولین ها بود.بیشتر سوره های وحی و شاید تمام قرآن کریم را حفظ بود. هرگاه از او خواسته می شد تا برای اهل قبور مردم قرآن بخواند در بین تمام قبرها به راحتی قبر متوفی مورد نظر را پیدا می کرد و بر سر آن قرآن می خواند. در جوانی هم علی رغم نابینایی همچون دیگران برای امرار معاش مجدانه و سخت کار می کرد. او بسیار مورد احترام بود. یادش همیشه جاوید. سید باقر موسوی: از سادات بزرگوار که بسیار مورد احترام بود و مردم همیشه به او حرمت خاصی قائل بودند و دستان او را برای بیماران خود شفا می دانستند و همیشه از او طلب دعای خیر می کردند. با شال سبز و هِیبت ساده اما دوست داشتنی برای مردم زاهدشهر بسیار عزیز و مغتنم بود. از دیگر بزرگان زاهدشهرعبارتند از: آقای کشاورز مدیر اولین مدرسه زاهدشهر که بسیار مومن و وارسته بود آقا میرزا علی آل منصور عارف بزرگوار و حافظ قرآن کریم شیخ محمود شریعت مومن و وارسته که همیشه میزبان روحانیون میهمان زاهدشهر بود. شیخ مصطفی زاهد رییس مکتب قرآن زاهدشهر شیخ محمد تقی محبی که از شاگردان دکتر ندیمی بود و داروخانه سنتی زاهدشهر را افتتاح نمود. ملافضل اله شایق: مومن و شاعر توانا که از راه حجاری امرار معاش می کرد. ..................................................................................................... انشاء الله به زودی و با کمک شما معرفی بزرگان زاهدشهر را کامل نماییم.
زاهدشهر یکی از شهرهای استان فارس و مرکز بخش شیبکوه از توابع شهرستان فسا است.فاصله این شهر با مرکز شهرستان 25 کیلومتر و با شیراز 170 کیلومتر می باشد این شهر مسیر ارتباطی فسا به جهرم می باشد.
این شهر با جمیعت 20000 نفر از نقاط باپیشینه کهن و فرهنگی فارس است. دارای آب وهوای نسبتا خشک است ومحصولات آن گندم جو پنبه خربزه هندوانه ذرت کلزا میباشد
مردم این دیار در زهد و عبادت و انجام مراسم مذهبی شهرت دارند در گذشته نه چندان دور و در ماههای محرم و صفر تمام 60 روز آن مجالس روضه خوانی در این دیار به خصوص در محل مسجد جامع برگزار می شد اینگونه مراسم مذهبی با عظمت و باحضور چشمگیر مردم حتی در شهر فسا نیز رایج نبود و مردم منطفه شهرستان فسا برای حضور در مراسم مذهبی زاهدشهر خود را به این دیار می رساندند.
زاهدشهر در گذشته زاهدان نام داشت و در سال 1368 با تاسیس شهرداری در این شهر به زاهدشهر تغییر نام داد . قدمت این شهر به حدود یک هزارسال پیش باز می گردد آن زمان که قبل از بنای شهر کنونی تیران یا تهران نام داشت که منطقه ای حاصلخیز بود و کشاورزی در آن رونق داشته است هنوز هم محله هایی از زاهدشهر با پسوند و یا پیشوند تهران نام برده می شود مثل:( له تهرون )
از جمله دلایل نام زاهدشهر ( زاهدان ) بر این شهر وجود بقعه متبرکه امامزاده زاهد کبیر از نوادگان امام موسی کاظم ع است که در ورودی شمالی این شهر قرار دارد و زهد و عبادت زبانزد مردم این دیار می باشد
این شهر را می توان مهد علم و ادب در منطقه دانست و از این حیث سرآمد می باشد .آمار بالای پزشکان حاذق و مهندسین و دیگر فارغ التحصیلان دانشگاهها دلیل این ادعا می باشد. همیشه مردم آن در هوش و ذکاوت زبانزد بوده و هستند.
امید که با ارائه نظرات شما دوستدار زاهدشهر در معرفی کامل زاهدشهر بکوشیم.
با تشکر: محمد حسین زاده.
عاشقی جرم قشنگی ست
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو آری، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی، به همبن باغ بلور
به همان سایه، همان وهم، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
به تبسم، به تکلم، به دلارایی تو
به خموشی، به تماشا، به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم، عاشق دیدار من است
یک نفر ساده، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم، تشنه دیدار من است
یک نفر سبز، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
بهروز یاسمی
--------------------------------------------------------------
چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم
ای طرفه نگارم
از دوری صیاد دگر تاب ندارم
رفته است قرارم
چون آهوی گم گشته به هر گوشه دوانم
تا دام در آغوش نگیرم نگرانم!
از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی
ور دل بنشانی
چون پرتوی خورشید اگر رو بکشانی
وای از شب تارم
--------------------------------------------------------------
سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی
آه باران من سراپای وجودم آتش است
پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست
رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزند دل من مساله ای نیست
-------------------------------------------------------
شاید آن روز که سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی باید کرد
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت
باید اینجور نوشت
هر گلی هم باشی
چه شقایق چه گل پیچک و یاس ...
زندگی اجبارست
-------------------------------------------------------
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد
طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یادمان باشد اگر از پس هر شب، روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم
ولی آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟
یاد من هست طلب عشق زهر کس نکنم
-------------------------------------------------------
درد گنگ
نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهانم باز بسته است
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
نمیدانم چه میخواهم بگویم غمی در استخوانم می گدازد
خیالی ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه مینوازد
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج و گمراه
چو روح خواب گردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم غمی آشفته دردی گریه آلود
نمی دانم چه می خواهم بگویم ....
این بار برای شما عزیزان نسخه ی جدیدی از شاهنامه ی ابوالقاسم فردوسی که به صورت جاوا می باشد را در سایت قرار داده ایم که نسبت به نسخه قبلی خود که درسایت قرار دارد کامل تر و بدون نقص می باشد. به علت جاوا بودن نرم افزار , قابل نصب بر روی کلیه گوشی های موبایل که از فرمت جاوا پشتیبانی می کنند از جمله : نوکیا , سونی اریکسون , موتورلا , سامسونگ و .. می باشد.
رستم
هفته گذشته سرکلاس ادبیات یکی ازدانش آموزان عزیزمعنی واژه "رستم" رااز پرسید.بدندیدم عین معنی این کلمه راازلغت نامه دهخدارادراینجابیاورم تاسایرکاربران عزیزهم بامعنی این کلمه حماسی آشناشوند.(لازم به ذکراست که نشانی سایت آنلاین لغت نامه دهخدادرقسمت پیوندهای مجله مهاجرگذاشته شده تاعزیزان پژوهنده برای استفاده بیشترازآن استفاده کنند.)
یک روز یک مرد جوان رفت پیش دکتر وینسنت پیل و بهش گفت:
- آقای دکتر من خسته شدم. من نمی تونم از پس مشکلاتم بر بیام. لطفاً به من کمک کنید.
دکتر پیل جواب داد:
- باشه فقط یکم صبر کن من یک سخنرانی دارم بعد از سخنرانی به تو جایی رو نشون میدم که هیچ کس اونجا مشکلی نداره.
مرد جوان خوشحال میشه و میگه:
- باشه من منتظرم. هر طور شده به هر قیمتی من به اونجا میرم.
بعد از سخنرانی پیل اون مرد رو به اون مکان برد. میتونید حدس بزنید اونجا کجا بود؟
قبرستان
پیل یه نگاهی به مرد جوان انداخت و گفت:
- اینجا 150 نفر اقامت دارن بدون اینکه مشکلی داشته باشن. مطمئنی که میخوای به اینجا بیای؟
چاق ترین مرد جهان ازدواج کرد
چاقترین مرد جهان که وزنش با 48 سنگ بزرگ هم وزن است، ازدواج کرد و با کامیون به خانه بخت رفت.
به گزارش ایسنا، به نقل از پایگاه اینترنتی تلگراف، "مانوئل اوریبه" 43 ساله، امروز در حالی که شش سال از رختخوابش بلند نشده بود، با "کلودیا سولیس" 38 ساله پیمان زناشویی بست و با کامیون راهی خانه بخت شد. در جشن عروسی این زوج 400 میهمان حضور داشتند و همگی اعتماد به نفس "اوربیه" را به خاطر حضور در جشن و کاهش وزنش ستایش میکردند.
"اوریبه" در جشن عروسی خود از رژیم غذاییش پیروی کرده و بنا به دستور پزشک مخصوصش از کیک عروسی نخورد. اوریبه که در سال 2006 میلادی حدود 560 کیلوگرم وزن داشت و نامش به عنوان چاقترین مرد جهان در کتاب رکودهای گینس به ثبت رسیده بود، برای آن که بتواند ازدواج کند، وزن خود را به نصف یعنی 250 کیلوگرم رساند و تصمیم دارد آنقدر وزن خود را کاهش دهد که نامش برای بار دوم به خاطر سریعترین کاهنده وزن در کتاب رکوردهای گینس به ثبت برسد.